کتاب قانون 5 ثانیه

معرفی کتاب قانون 5 ثانیه:
همه ما در زندگی با این اشتباه مواجه شدیم که برای ایجاد تغییر باید احساس آمادگی انجام کاری را داشته باشم. اما واقعیت این است: ما قرار نیست حال خوبی داشته باشیم یا حس شور و شعف برای رسیدن به کاری درونمان شکل بگیرد و سپس اقدام به حرکت به سمت هدفمان کنیم. به‌جرئت می‌توان گفت چنین شرایطی بعید است که مهیا شود. اما راه حل درست چیست؟
برای رسیدن به هدف نیاز به شجاعت روزمره داریم. این شجاعت را انچنان باید حفظ کنیم تا برای ما به عادتی روزانه تبدیل شود این شجاعت را مل رابینز در کتاب قانون 5 ثانیه به‌خوبی توضیح می‌دهد.

قانون 5 ثانیه ای، ابزاری ساده است که به شما در غلبه بر تنبلی کمک می‌کند.

با به‌کارگیری تکنیک های این کتاب، باعث می‌شود کمترکارهایتان را به تعویق بیندازید و زندگی شادتری نیز داشته باشید. همانطور که مل رابینز می گوید:
شما نمی توانید احساساتتان را کنترل کنید. اما همیشه می‌توانید انتخاب کنید که چه‌کاری انجام دهید.

کتاب قانون 5 ثانیه چگونه به من کمک می‌کند؟

مل رابینز تکنیک شمارش را به شما یاد می‌دهد. تکنیک ساده ای است و حتماً تاکنون بارها آن را انجام داده اید بدون اینکه به اهمیت آن توجه کرده باشید، مثلاً برای پرش از تخته شیرجه 3 ثانیه شمرده و خود را رها می کنید. اما رابینز چگونه به این قانون پی برد؟
او یک شب، درحالی‌که در حال تماشای یک آگهی تبلیغاتی بود به نکته جالبی توجه کرد. در آن تبلیغ شمارش معکوسی شمارش شد 5 . 4 . 3 . 2 . 1 ....شلیک!
روز بعد رابینز با به یادآوردن این شمارش معکوس و شمارش آن در ذهنش، خود را وادار به بلند شدن از تخت خواب کرد. شاید این اتفاق به نظرتان احمقانه باشد؛ اما او به همین سادگی به اهمیت قانون 5 ثانیه ای پی برد. او این قانون را این‌گونه مطرح می‌کند:
اگر برای رسیدن به هدفی تصمیم به انجام کاری گرفتید،باید به سرعت اقدام به انجام آن کار بکند، در غیراینصورت آن ایده توسط مغز شما نیست و نابود خواهد شد.

اهمیت شمارش 5 ثانیه ای

•    شمردن، با گذشت زمان باعث کاهش ترس از اقدام به کار می شود.
•    بهترین زمان شروع انجام کار هیچگاه فرا نمی رسد.پس هرچه زودتر شروع کنید!
•    با به کارگیری قانون 5 ثانیه ای می توانید بر احساساتتان غلبه کنید.

چگونه قانون پنج ثانیه ای را به کار بگیرم؟

روش های مختلفی وجود دارد، اما افشین چایچی، مترجم کتاب، به چند مورد از روش های مطرح شده در این کتاب تاکید دارد:
- تلاش کنید تاثیرگذارتر باشید
- سازنده‌تر باشید
- به دنبال بهبود شبکه‌سازی باشید
- بر احساسات خودتان کنترل داشته باشید ( همان اصلی که روانشناسان آن را مداخله روانشناسانه تعریف می کنند.)
- با دیگران، به‌ویژه همکاران و هم تیمی هایتان تعامل داشته باشید و سعی کنید آن‌ها را برای انجام کارها و رسیدن به اهداف تشویق کنید.
همه ما در طول هفته، روز و ساعت با ترس ها و بلاتکلیفی‌هایی روبرو می‌شویم. بهتر است به جای آنکه از ترس هایمان شکست بخوریم اقدامی انجام دهیم. کتاب قانون 5 ثانیه ای اثر ملانیا رابینز توسط انتشارات نوین منتشرشده است و کتابی ساده اما مفید برای شما خواهد بود.

-در  بخشی از کتاب قانون 5 ثانیه می خوانیم:

بعد از ظهر داغی در پلانوی تگزاس است و زنی به نام کریستین در جلسه ای کاری نشسته است . رئیس این جلسه را برگزار کرده تا درباره ی ایده هایی که به بستن قرارداد مشاوره ای بزرگی کمک می کند صحبت کنند.قرار است از بین دو شرکت یکی انتخاب شود و هفته ی بعد در این باره تصمیم می گیرند.کریستین گوش  می کند و چیز هایی یادداشت می کند که ناگهان ایده ای خلاقانه به ذهنش می رسد:
ژئوفیلتر اسنپ چتی مخصوصی بسازیم و به ساختمان دفتر مشتری بالقوه تگ کنیم. این طوری همه ی کسانی که در ساختمان از اسنپ چت اسفاده کنند آن را می بینند و این کار هیاهویی در شرکت ما به پا می کند.ذهنش پر شد از ایده های باحالی از کارهایی که می توانستند بکنند. گفت وگوی بین همکارانش داشت فروکش می کرد و رئیس بخش توسعه ی کسب وکار گفت :این پیشنهاد ها عالی هستند کس دیگری نظری ندارد؟
کریستین باید تصمیم بگیرد و آن را در 5 ثانیه ی بعدی می گیرد. او می داند که باید به گفتگوها وارد شود اما اول فکر می کند.آیا ایده اش نا بخردانه به نظر می رسد؟ هیچ کس چیزی را با کمترین شباهت پیشنهاد نکرده بود . در صندلی اش جابه جا شد .دلیلی داردکه هیچ کس دیگری به اسنپ چت اشاره نکرد؟حالا داشت شک میکرد که نکند بهتر باشد اصلا ایده اش را مطرح نکرد.
در 5 ثانیه ی بعد کریستین یا تصمیم می گیرد که چیزی نگوید(الگویی که تبدیل به عادتی سر کار شده است) یا شجاعت اظهار نظر را پیدا می کند.به علاوه کریستین هدفی دارد.می خواهد در کارش پیشرفت کند و نگران است که اگر حضور اجرایی خودش را بهتر نکند برای نقش های ارشد تر از او بگذرند.او وقت زیادی را صرف فهمیدن این کرده بود که چه باید بکند و با من تماس گرفت چون با خودش درگیر بود که بتواند چنین کاری بکند.اعتماد به نفسش رو به سقوط بود.
او کتاب های فوق العاده ای مثل خودی نشان بده، قبایل، جسارت بزرگ و رمز اعتماد به نفس را جویده بود.در کنفرانس های زنان شرکت کرده بود فبا دقیت به مربی اش گوش داده و در خانه ژست قدرت را جلوی اینه تمرین کرده است.کریستین به لطف این تحقیقات و خواندن ها میداند دقیقا باید چه کند(ایده های راهبردی را با بقیه در میان بگذارد،کنشگر باشد،خودی نشان بدهد ، مرئی تر باشد  و برای پروژه هایی که توانایی اش را افزایش می دهند داوطلب شود). و می داند چرا باید این کار ها را بکند.
احتمالا برای تان سوال شده که پس چرا کریستین وقتی فرصتش را داشت اظهار نظر نکرد.سوال بسیار خوبی است.
پاسخ ساده است : دارد در جنگ با احساساتش شکست می خورد.کریستین با حرف زدن مشکل ندارد. با خود تردیدی درگیر است.البته کریستین می داند در جلسات باید چطور صحبت کند.اما نمی داند چطور احساساتی را که مانعش می شوند شکست دهد.
اگر تا حالا برایتان سوال شده که چرا وارد کردن خودتان به انجام کارهایی که می دانید مشکلاتتان را حل  و زندگی را بهتر می کند اینقدر دشوار است. پاسخ ساده است.به خاطر احساساتتان است.هیچ کدام از ما متوجه این موضوع نمی شویم اما تقریبا تک تک تصمیماتمان را نه با منطق ، نه با دلمان ف نه بر اساس اهداف یا رویاهایمان ف که با احساساتمان می گیریم.
و احساسات مان در لحظه هم تقریبا هیچ وقت با آنچه برایمان بهتر است همسو نیست.مثلا کریستین را ببینید. می داند چه کاری برایش بهتر است: اظهار نظر.اما در آن لحظه احساساتش باعث می شود به خودش شک کند.تحقیقات گوناگون نشان می دهند که ما چیز هایی را ترجیح می دهیم که الان حس خوبی به ما بدهند یا آسان تر باشند نه چیزهایی که در دل می دانیم که د ربلند مدت ما را بهتر می کنند.
همین که بفهمید احساساتتان مشکل ساز است دیگر توانایی شکست دادن انها را دارید.نگاه کنید که احساسات کریستین در آن جلسه در پلانوی تگزاس چقدر سریع سر برآوردند.در کمتر از پنج ثانیه خود تردیدی شروع به پرکردن ذهنش کرد.این اتفاق برای همه ی ما می افتد. وقتی نقش احساسات در نحوه ی تصمیم گیری تان را بفهمید می توانید آن ها را شکست بدهید.