معرفی کتاب «تلخ وشیرین»:
کتاب تلخ و شیرین نوشته ی سوزان کین،نویسنده ی نام آشنای آمریکایی در مورد تلخ ترین لحظات و تجربیات زیسته ی انسان هاست که در آن ها شادی نیز نهفته است. او در این کتاب و همانند کتاب قدرت سکوت ،دست روی موضوعی می گذارد که در میان ما وجود دارد اما کم تر دیده می شود.یک سوم از ما خودمان را به دلیل احساسات منفی مانند غم و قصه قضاوت و حتی تنبیه می کنیم.چامعه نیز ما را تشویق می کند که تا می توانیم شاد باشیم و روی مثبت زندگی را بینیم . اما چطور می توانیم در جامعه ای که اندوه و اشتیاق را نادیده می گیرد،سالم تر زندگی کنیم؟ تلخ و شیرینی به ما نشان می دهد که چطور با پذیرفتن غم وتبدیل آن به هنر،با درد مقابله کنیم.
تلخ و شیرین درباره ی درک این است که روشنایی و تاریکی ، تولد و مرگ و تلخ وشیرین همواره جفت یک دیگرند.مصیبت های زندگی ناگزیر با شکوه آن همراه است. اگر نتوانیم غم ها و اشتیاقمان را تغییر شکل دهیم ممکن است آن را به شکل آزار ، سلطه یا بی توجهی به دیگران تحمل کنیم.ولی اگر متوجه شویم که همه ی انسان ها فقدان و رنج را می شناسند یا خواهند شناخت، می توانیم به یک دیگر رو آوریم.تبدیل درد به خلاقیت ، تغالی و عشق قلب این کتاب است .
آیا این کتاب برای من مناسب است؟
اگر بار غم را به دوش می کشید و دنبال راهی برای تسکین و ارامش خود هستید این کتاب را از دست ندهید.
در بخشی از کتاب«تلخ وشیرین » می خوانیم:
در سال 1994 وقتی شاعر ،خواننده وچهره ی جهانی ،لئونارد کوهن ،9 سال داشت ،پدرش دار فانی را وداع گفت .لئونارد شعری نوشت ف پاپیون محبوب پدرش را برید ، مرثیه اش را در آن گذاشت و ان را در باغ حانوادگیشان در مونترال خاک کرد.این اولین نمایش هنرمندانه اش بود.او بارها و بارها در زندگی هنری 60 ساله اش که جایزه ی گرمی برای یک عمر زندگی هنری را نیز در آن به دست اورده است،این کار را تکرار کرد و صدها خط شعر درباره ی درد دل ،اشتیاق و عشق نگاشت. معروف بود که کوهن بسیار خوش گذران ،رمانتیک و عاشق زنان است؛جانی میچل یک بار او را شاعر خلوتگاه زنان نامید.او صدای باریتون مسحورکننده و کاریزمای محجوب داشت . ولی هیچ کدام از ماجراهای عاشقانه او ماندگار نبودند؛زندگی نامه نویس او سیلوی سیمونز می گوید که او به عنوان یک هنرمند دربهترین حالت اشتیاق قرار داشت. شاید بزرگ ترین عشق او یک زیبا روی نروژی به نام ماریان ایلن بوده باشد.لئونارد او را درسال 1960 درجزیره ای یونانی به نام هایدرا ملاقات کرده بود که اجتماعی با روح ازاد هنر بین المللی در آن تشکیل شده بود. کوهن آن زمان نویسنده بود و تا 6 سال بعد به ذهنش خطور نکرد که شعرهایش را در موسیقی استفاده کند.او هر روز روی رمانی کار می کرد و شب ها برای پسر ماریان که از مرد دیگری بود ،لالایی می نواخت.آن ها در یک هماهنگی خودمانی زندگی می کردند.او بعدا در مورد زمانی که در هایدرا بود ،این طور گفت:انگار همه جوان و زیبا و با استعداد بودند و با نوعی گرد طلا پوشیده شده بودند.هر کسی کیفیت خاص و منحصر به فردی داشت.البته این احساس جوانی است ولی در آن شرایط هایدرا ،همه ی ویژگی ها با عظمت تر به نظر می رسیدند.ولی به تدریج لئونارد و ماریان باید این جزیره را ترک می کردند،زیرا لئونارد باید خرج زندگی اش را در کانادا به دست می اورد و ماریان باید به دلایل خانوادگی به نروژ می رفت.آن ها سعی کردند با هم بمانند ولی موفق نشدند.لئونارد به نیویورک رفت ،خواننده شد و در صحنه ای گرفتار شدکه واقعا مناسبش نبود.او بعدا گفت :«وقتی در هایدرا زندگی کرده باشید،نمی توانید جای دیگری زندگی کنید،حتی هایدرا.»
او به زندگی اش ادامه داد و ماریان هم به زندگی خودش. ولی ماریان الهام بخش بعضی از خاص ترین اهنگ هایش در مورد ترک کردن بود.این اهنگ ها عنوان هایی مانند: به امید دیدار ماریان و هان این راه وداع نیست، داشتند.کوهن درباره ی موسیقی خودش گفته است :بعضی افراد به سلام کردن تمایل دارند ، ولی من بیش تر به خداحافظی کردن تمایل دارم.»
آخرین شاهکارش که سه هفته قبل از مرگش در سن 82 سالگی پخش شد،می خواهی تاریک تر باشد ، نام داشت.حتی کسانی که عاشق کارهایشان بودند به طبیعت دلگیر ان ها اشاره کرده اند.یکی از شرکت های ضبط و پخش موسیقی اش شوخی می کرد که با آلبوم های او تیغ ریش تراشی اهدا کنند.ولی این شیوه تفکر در باره ی او خیلی بسته است.او واقعا شاعر تاریکی و نور بود ،شاعر سرما و هله لولای شکسته همانطور که در معروف ترین ترانه اش می خواند.به نظر می رسد که می گوید:« اگر از درد خلاصی ندارید،آن را به خلاقیت خود پیش کش کنید.»
- ترجمه علی حاجزوار
- انتشارات نشر نوین
- قطع رقعی
- نویسندگان آنجلا داکورث/سوزان کین