معرفی کتاب «تکه هایی از یک کل منسجم»:
تصور کنید در انتظار شوع یک ارکستر نشسته اید و اعضای تشکیل دهنده ی ارکستر هر کدام در جای خود مستقر شده اند و آماده ی نواختن هستند.هنگامی که اعضا شروع به نواختن می کنند متوجه می شوید هر کدام از اعضا به تنهایی نقشی در اجرای این موسیقی دارند و از هماهنگی اعضای موسیقی کامل می شود و ما آن را به صورت یک قطعه منسجم و دلنشین درذهنمان پردازش می کنیم و می شنویم.ساختار این کتاب شبیه همین گروه ارکستر است.متن های کوتاه این کتاب در طول سه سال نوشته شده است که در دل هر متن نکته ای وجود دارد که ممکن است بتواند بینشی جدید را برای مخاطب به ارمغان آورد.هر متن همچون قطعه ای کوتاه است که وقتی در کنار هم قرار می گیرند،موسیقی کتاب را واضح و شفاف تر می کنند.
متن ها در دسته بندی هایی کنار هم قرار گرفته اند و همه در راستای «خودشناسی » هستند؛ شناخت خود در روابطی که تجربه می کنیم و اتفاق هایی که برایمان رخ می دهند.کتاب شامل نه فصل است . در فصل اول نگاهی به واقعیت های زندگی می اندازیم و بعد از آن کتاب حول محور روابط و چالش ها و تعارض های محتمل در روابط انسانی جلو می رود و در انتها به اختصار در مورد مفهوم تنهایی صحبت به میان آمده است.در سراسر کتاب به صورت تصادفی به متن هایی برخورد می کنیم به نام «مکث »و «نامه».
این متن ها مخاطب را دعوت به سکوت و حضور میکند و او را به تفکر در مورد خودش ،خط زندگی اش و سفری که تا به امروز داشته است وا می دارد.با نامه ها می تواند به درونش سفر کند و با مکث ها می تواند کمی سرعت خواندن مطالب را کم کند و به بدنش و جریان زندگی در اطرافش توجه کند.
در نهایت تمام متن ها در کنار هم ما را به درون رابطه ها می برند. در مسیری که پیچ و خم های زیادی دارد و بهتر است راه ار صبورانه و با حوصله طی کنیم.
آیا این کتاب برای من مناسب است؟
این کتاب برای افرادی نوشته شده است که می خواهند با تعمق بیشتری به دنیای درونی خود نزدیک شوند و با بخش هایی از دنیای ناشناخته روانشان آشنا شوند.
در بخشی از کتاب « تکه هایی از یک کل منسجم »می خوانیم:
گاهی ما انقدر خودمان را درمانده نشان می دهیم و غرق خود وخاص جلوه دادن تجربه هایمان هستیم که فراموش می کنیم دنیا بر محور افکار ما نمی چرخد و اتفاق ها آنقدر که ما تحلیلشان می کنیم سخت و کشنده نیستند.هزاران آدم قبل از ما تجربه هایی مشابه داشته اند و به زندگی ادامه داده اند وهزاران آدم هم بعد از ما در تجربه هایی مشابه قرار می گیرند.زمانی که نقش درمانده را بازی می کنیم، خشمگین می شویم و از دنیا وآدم هایش که چقدر در حق ما ظلم کرده اند و این خشم را با توقع داشتن از دیگران و مدام غر زدن به وضعیتی که با آن روبرو هستیم خالی می کنیم .آدم درمانده در اطرافیانش احساس گناه ایجاد می کند که بیایند و به او کمک کنند که از شرایط سختش رد شود.رد شدن و کمک گرفتن هیچ مشکلی ندارد اما حواسمان به «درماندگی» باشد.شبیه یک بیچاره گیر افتاده که مدام دارد غر می زند . از عالم و آدم توقع دارد که حالش را درک کنند و مدام به او دلداری بدهند،رفتار نکینم.آدم درمانده شبیه به فردی است که خودش را در اتاقی زندانی کرده و گوشه ای نشسته یا دعا می خواند تا کسی در را برایش باز کند یا جیغ می زند و به ادم های بیرون از اتاق می گوید شما باید در را باز کنید،در را باز کنید.
درمانده آن قدر غرق در درست بودن افکار و عقایدش است که نمی تواند متوجه شود او خودش ،خودش را زندانی کرده است و توقع داشتن و غرزدن و دعا کردن هیچ کمکی به او نمی کند.اگر خودمان را به درماندگی بزنیم هیچ کس نمی تواند ما را از اتاق بیرون بیاورد.برای این که از درماندگی بیرون بیاییم احتیاج به «سکوت» داریم.سکوت کنیم و در فرصت این سکوت و بی کلامی کمی به درون خود نگاه کنیم. توقعاتی را که داریم خفه کنیم و غر نزنیم.حالا در سکوت متوجه حضور جهانی داخل اتاق می شویم.صداهایی که می آیند وآدم هایی که انگار زندگی می کنند.به نظر می رسد جهان در حال گذر است و ادم ها در حال عبور.سکوت که کنیم ،تغییر شروع می شود.ارام به سمت د رمی رویم و آن را باز می کنیم و آنجاست که می توانیم ادم های دیگری را ببینیم که درست در شرایط مشابه قرار داشته اند یا دارند و همچنان به زندگی ادامه می دهند.حالا می توانیم از آن ها کمک بگیریم یا از راه حل هایشان استفاده کنیم.حالا می توانیم بفهمیم تنها نیستیم و قرار نیست «جهان» از ما انتقام بگیرد.حالا می توانیم بفهمیم هزاران ادم رد شده اند و ما هم می توانیم رد شویم حتی با زخم ها و درد ها.
{files}
{/files}
0.0 از 5
0
0
0
0