خلاصه کتاب «ثروتمدترین مرد بابل»:
این کتاب، مخصوص موفقیت فردی هرکدام از ماست. موفقیت به معنای کسب دستاوردهاییست که نتیجهی تلاش و توانایی ماست. آمادگیِ مناسب، کلید موفقیت ما محسوب میشود. اعمال ما نمیتوانند از افکار ما عاقلانهتر باشند و تفکر ما نمیتواند از درک ما عاقلانهتر پیش برود. این کتاب که راهحلهایی برای بهبود وضعیت مالی ارائه میدهد، راهنمای درک مالی نام گرفته است و در حقیقت هدف از آن این است که به افرادی که رویای موفقیت مالی را در سر میپرورانند، بینشی ارائه دهد که در کسب پول، حفظ پول و بهدستآوردن پول بیشتر از موجودی مازاد درآمدشان به آنها کمک میکند.
در این کتاب به بابل خواهیم رفت، جایی که مهد اصول اولیهی امور مالی که حالا در سراسر جهان شناختهشده است و بهکار گرفته میشود، در آن پرورش پیدا کرد.
آیا این کتاب برای من مناسب است؟
هدف ازاین کتاب ،این است که به افرادی که رویای موفقیت مالی را در سر میپرورانند، بینشی ارائه دهد که در کسب پول، حفظ پول و بهدستآوردن پول بیشتر از موجودی مازاد درآمدشان به آنها کمک میکند.
در بخشی از کتاب «ثروتمندترین مرد بابل » می خوانیم:
«کوبی» جواب داد، «ایکاش جواب این سوال را میدانستم، من هم مثل تو از این وضعیت راضی نیستم. اندوختهای که از چنگم بهدست میآورم، خیلیزود خرج میشود، اغلب باید برای گرسنهنماندن خانوادهام برنامهریزی و حسابوکتاب کنم. در ضمن درون سینهام اشتیاقی آتشین دارم تا چنگی بهدست آورم که آنقدر بزرگ باشد تا بتواند رشتههای موسیقیای را که از ذهنم جاری میشوند، بهدرستی بنوازد. اگر چنین وسیلهای در اختیار داشتم میتوانستم چنان موسیقی زیبایی بنوازم که هیچکس حتی پادشاه هم پیش از این نشنیده باشد».
«بله، تو باید چنین چنگی داشته باشی. هیچکس در سرتاسر بابل نمیتواند زیباتر از تو چنگ بنوازد، نهتنها شاه که خدایان هم از شنیدن این موسیقی زیبا مشعوف میشدند. ولی چطور میتوانی چنینچیزی بهدست آوری، در حالی که هر دو ما به اندازهی بردگان پادشاه فقیریم؟ به صدای زنگ گوش کن! بردگان دارند میآیند». به صفی طویل از افراد نیمهلخت و خیس از عرق، از حملکنندگان آب اشاره کرد که با زحمت و سختی در خیابان باریکی که به رودخانه ختم میشد، قدم برمیداشتند. پنچ نفر در جلویشان حرکت میکردند و هرکدام زیر بار وزن سنگین مشک آب خم شده بودند.
«کوبی» فردی را نشان داد که زنگ را به صدا در میآورد و بدون آنکه باری حمل کند، در جلوی صف حرکت میکرد. گفت، «فردی که پیشاپیش آنها حرکت میکند، فردی برازنده است، بهراحتی میتوان متوجه شد که در کشور خودش فردی برجسته بوده است».
«بنصیر» موافق بود و اضافه کرد، «خیلی از افراد این صف، مردانی برازنده و خوباند و هیچ فرقی با ما ندارند. مردان بور شمال، مردان خندان جنوب، مردان ریزنقش کشورهای نزدیکتر. همگی روزها و سالیان متوالی از رودخانه به باغها میروند و بازمیگردند. بدون آنکه هیچنوع شادی در انتظارشان باشد. روی بسترهای حصیری میخوابند و شوربایی که میخورند، از بدترین غلات تهیه شده است. واقعا دلم برایشان میسوزد».
«بله من هم دلم برایشان میسوزد، ولی با گفتههای تو متوجه شدم که ما هم، هرچند خودمان را مردانی آزاد میدانیم، وضعیتی چندان بهتر از آنها نداریم».
«درست است. اگرچه این فکر بسیار ناخوشایند است. ما نمیخواهیم سالهای سال مثل بردگان زندگی کنیم و کار کنیم و کار کنیم، بدون آنکه به جایی برسیم.»
«کوبی» پرسید، «بهتر نیست متوجه شویم که دیگران چگونه و از چه راهی طلا بهدست میآورند؟».
«بنصیر» که غرق فکر بود، جواب داد، «شاید رازی در این کار وجود دارد که باید آن را از افراد مطلع بپرسیم».
«کوبی» گفت، «همین امروز دوست قدیمیمان «آرکاد» را دیدم که سوار بر ارابهی طلایش از خیابان میگذشت. ولی به تو بگویم که او مثل خیلی از افراد دیگر همطبقهاش من را نادیده نگرفت، بلکه دستش را بهسوی من تکان داد تا همهی اطرافیان بدانند که او با من احوالپرسی میکند و لبخندی از سر دوستی به «کوبیِ» نوازنده میزند».
«بنصیر» غرق در افکار جواب داد، «بعضیها میگویند او ثروتمندترین فرد در سراسر بابل است».
«کوبی» گفت، «بله او چنان ثروتی دارد که حتی میگویند شاه هم در امور مربوط به خزانهداری از او کمک مالی میگیرد».
«بنصیر» حرفش را قطع کرد و گفت، «او چنان ثروتمند است که میترسم اگر زمانی در تاریکی شب او را ببینم، کیسهی پرپولش را بدزدم».
«کوبی» با لحن سرزنشآمیزی گفت، «حرف تو بیمعنیست، ثروت افراد در کیسهای که حمل میکنند، نیست. اگر جریانی مستمر از طلا وجود نداشته باشد که این کیسه را پر کند، کیسهی پول بهسرعت خالی میشود. «آرکاد» درآمدی دارد که هر قدر ولخرجی کند، باز هم دائم کیسهی او را پر از پول میکند».
«بنصیر» فریادی کشید و گفت، «بله درست است، ما باید درآمدی داشته باشیم، ایکاش درآمدی داشتم که همیشه بهسوی کیسهی من سرازیر بود، چه روی دیوار نشسته بودم، چه در حال سفر به کشورهای دوردست بودم. «آرکاد» باید بداند که چگونه میتوانیم درآمدی برای خودمان داشته باشیم. تصور میکنی او بتواند این موضوع را برای فرد کندذهنی مثل من روشن کند؟».
«کوبی» جواب داد، «تصور میکنم دانشش را به پسرش، «نوماسیر» یاد داده است. مگر در میخانه نمیگویند او به نینوا رفته است و بدون کمک پدرش به یکی از ثروتمندترین افراد این شهر تبدیل شده است؟».
نوری از امید در چشمان «بنصیر» درخشید و گفت، ««کوبی»، تو فکر تازهای در سر من ایجاد کردی. هیچ اشکالی ندارد که از یک دوست خوب بخواهیم که توصیههای خردمندانه به ما ارائه دهد و «آرکاد» همیشه دوست خوب ما بوده است. هرچند کیسهی ما همواره خالی از پول است، ولی از این که در بین این همه طلا، هیچ طلایی نداریم، بیزاریم و آرزو داریم به افرادی ثروتمند تبدیل شویم. بیا پیش «آرکاد» برویم و از او بپرسیم که چگونه میتوانیم درآمدی برای خودمان بهدست آوریم»...
LIB1-T-R
- تاریخ انقضا 1403/1/25
- مدت آماده سازی 1 ساعت
- نویسنده جورج سمیوئل کلاسون
- مترجم دکتر مهدی نکویی و دکتر میترا افشاری
- انتشارات نگاه نوین
- سال انتشار 1399
- موضوع اخلاق کسب و کار, ثروت, جنبه های اخلاقی
- تعداد صفحات 179
- قطع رقعی
- جلد شومیز
- وزن 213
- شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۹۱۳-۵۷-۳