معرفی کتاب مهندسی خوشبختی:
خودآگاهی چیست؟خودآگاهی از دو واژهی «خود» و «آگاهی» تشکیلشده است. به این معنی که آیا من به خودم و رفتارهایم آگاهی کامل دارم و اینکه آیا میدانم آلان دقیقاً دارم چهکاری انجام میدهم و تبعات کار من چیست؟...
در دنیای واقعی، افراد نهفقط در بهترین جای ممکن سرمایهگذاری نمیکنند؛ که حتی برخی از آنان حتی خبر ندارند بهترین جا برای سرمایهگذاری کجاست. آنها ساعتهای مهم روزشان را به فعالیتهای بیهوده یا کماهمیت اختصاص میدهند و از مهمترین موضوعها برای رسیدن به موفقیت غافلاند.
در کتاب مهندسی خوشبختی در بخشی از کتاب به یکی از تحقیقاتی که در این حوزه انجامشده اشاره میکند و البته شاید چیزی حدود 75 سال زمان برده نتیجه جالبی را ارائه میکند.
این پژوهش به ما نشان میدهد اصلیترین عامل شادکامی و خوشبختی چیست تا بتوانیم با خیالی آسوده روی آن سرمایهگذاری کنیم. در این تحقیق از 724 نفر درباره سؤالی مهم سؤال شد: ازنظر شما مهمترین هدف اصلی زندگی چیست؟ نتیجه اینگونه بود: 80 درصد کسب ثروت را بهعنوان هدف اصلی زندگیشان اعلام کردند.
جواب آنها اصلاً عجیب و دور از انتظار نبود. با یک نگاه ساده و اجمالی کافی است به زندگی اغلب آدمها نگاه کنید تا متوجه شوید آنها در بهترین بازههای زندگی خودشان که استقلال کافی دارند؛ یعنی از بیستسالگی تا شصتوپنجسالگی بیشترین زمانی را که بیدار هستند، به شغل و کسبوکار اختصاص میدهند؛ از سرصبح تا پاسی از شب!! و این یعنی ازنظر اغلب آدمها، مهمترین هدف زندگی، شغلشان است. محمدپیام بهرام پور میگوید واقعیت چیز دیگری است و آن اینکه باید بررسی کنیم و ببینیم آیا این موضوع واقعاً مهمترین بخش زندگی ما بهحساب میآید یا جواب چیز دیگری است؟ یعنی اگر ثروت کافی در اختیار داشته باشیم، آیا به شادکامی و خوشبختی میرسیم یا نه؟
البته دور از تصور و غیرطبیعی نیست اگر فردی تصور کند شغلش مهمترین بخش زندگیاش است. چون این همان چیزی است که تمام عمدهی وقتشان را روی آن میگذارند. بنابراین اگر یک آدم فضایی به زمین بیاید، فکر میکند مهمترین موضوع ممکن در این دنیا، شغل کسب درآمد است! بله درست است، کار و شغل مهم هستند، خیلی هم مهم! اما آیا مهمترین موردی که میشود روی آن سرمایهگذاری کرد، کسبوکار ما و شغل ماست ؟
کتاب مهندسی خوشبختی بر اساس طولانیترین تحقیق تاریخ به این سؤال اینگونه پاسخ میدهد: داشتن روابط خوب و ارتباطات ارزشمند نهتنها باعث میشود ازنظر جسمی، که ازنظر فکری و توانمندیهای مغز هم جایگاه بهتری خواهیم داشت و این روابط ما هستند که عامل اصلی شادکامی و خوشبختیمان میشود.
محمدپیام بهرام پور در کتاب مهندسی خوشبختی، از انتشارات نگاه نوین، در شش فصل به اهمیت ارتباطات و نحوه برقراری ارتباط موفق صحبت میکند.
در بخشی از کتاب مهندسی خوشبختی می خوانیم:
یکی از درسهای دوران مدرسه مربوط میشد به بوستان سعدی و شعری با این مضمون که، «چو دانی و پرسی، سوالت خطاست». خب اگر واقعا چیزی را دقیق و کامل بدانیم و باز هم بپرسیم، شاید کار درستی نباشد؛ ولی سوال این است که آیا واقعا میدانیم چه چیزی صحیح است؟ مطمئنیم؟ هیچ نیازی به سوالپرسیدن نداریم؟
ابزار ارتباطی که در اینجا میخواهیم سراغش برویم، مترهای ارتباطی هستند. وقتی از متر استفاده میکنیم که میخواهیم اندازهی دقیق وسیلهای را بدانیم و مترهای ارتباطی هم دقیقا همین کار را میکنند. بگذارید برگردیم به داستان اول. در آنجا من باید از همکارم میپرسیدم فرق آژانس و پیکموتوری در چیست؟
سوال خوبی که در این مواقع میشود پرسید این است که میشود به من بگویید فرق این دو موضوع چیست یا سوالهایی مثل اینکه، لطفا توضیحات بیشتری بدهید؛ یا مثلا اگر فردی از شما خواسته خودتان را معرفی کنید؛ اولین سوالی که باید بپرسید این است که دوست دارید در مورد چه چیزی بدانید یا دوست دارید چه نوع معرفی داشته باشم یا دوست دارید چه چیزی را در مورد من بشنوید؟
ممکن است حرفهایی بشنویم که ما را از استفاده از این روش منع کنند. مثل این جمله که سوال من را با سوال جواب نده. ولی واقعیت این است که این جور موارد بهندرت پیش میآیند و ما نباید به این خاطر که احتمال میدهیم شاید طرف مقابل این حرفها را به ما بزند، از سوالپرسیدن دست بکشیم. دوستان من! سوالها معجزه میکنند. اگر سوال درستی بپرسیم، شک نکنید جواب درستی میگیریم و در نتیجه میتوانیم به خواستهمان که داشتن ارتباطات ارزشمند است، برسیم. حتی اگر فردی به شما گفت، «سوال من را با سوال جواب نده»؛ باز هم میتوانیم از او سوال دیگری بپرسیم و بگوییم، «این روشیست که من سعی میکنم اطلاعات دقیقتری داشته باشم تا بتوانم جواب درستتری بدهم. به نظرتان راه بهتری وجود دارد یا راه بهتری را پیشنهاد میکنید؟».تعهد
پس باید اینجا به خودمان تعهد بدهیم که تا وقتی مطمئن نبودیم و اطلاعات صددرصد نداشتیم، کاری انجام ندهیم یا در مورد موضوعی صحبت نکنیم تا اطلاعات کامل را بهدست آوریم.
بلای جان ارتباطات!
داستانک اول
فردی را تصور کنید که لباسهای کهنه، پاره و نامرتبی پوشیده است. انگار ماههاست که حمام نرفته. ریش بلند و نامرتبی دارد و دیوانهوار فریاد میکشد. میپرد وسط یک جمع و با یک کلاشینکف به همه تیراندازی میکند. وقتی تیرهایش تمام میشود، با پرتکردن اشیا به دیگران سعی میکند به آنها آسیب بزند و تا وقتی دستگیرش کنند، فریاد میکشد و سعی میکند همه را نابود کند... این فرد به نظرتان چطور انسانیست؟
احتمالا میگویید یک دیوانه است یا قاتل.
ولی بگذارید اطلاعاتتان را کمی کاملتر کنم.
فرض کنید این فرد، آخرین سربازیست که قصد دارد از خرمشهر دفاع کند. کسانی که به آنها تیراندازی کرده است، دشمن متجاوز بودهاند! حالا به نظرتان این فرد چطور انسانیست؟ احتمالا میگویید یک فرد شجاع و فداکار!
داستانک دوم
وقتی سوار هواپیما شدم و دیدم فرد کناری من کفشش را درآورده است، خیلی ناراحت شدم. چون برای تدریس در کارگاه مهارتهای ارتباطی و آداب معاشرت سفر میکردم، این کار نازیبا که در فضای عمومی کفشمان را دربیاوریم، برایم خیلی بیشتر غیر قابل تحمل شده بود....ایوای! احتمالا باید بوی جوراب پای این آقا را هم تحمل کنم!
تقریبا کل سفر در دلم به فرد کناریام حس خیلی بدی داشتم. سفر برایم بیش از حد طولانی شد و پرواز یکساعت و پنجاهدقیقهای، پنجشش ساعته بهنظر میآمد!
موقع پیادهشدن متوجه شدم فرد کناری من معلولیت جسمی دارد و آن پایش، مصنوعیست. وای خدا! یک حس خیلی بدتر! حالا دیگر او شخصی نبود که آداب معاشرت را رعایت نمیکند، من فردی بودم که زود قضاوت کرده بود (البته هنوز نمیدانم چرا با این که پای مصنوعی داشت، کفشش را در آورده بود؟).
حالا فرض کنید من در چنین مواقعی اظهارنظر میکردم و جلوی شخص مقابل یا در یک جمع، نظرم را میگفتم. آیا میتوانستم یک فرد دوستداشتنی باشم؟ یادتان باشد قضاوتنکردن یکی از اصول بسیار جدیست که کمکمان میکند دوستداشتنیتر باشیم.
همهی ما در مورد قضاوت، چیزهایی شنیدهایم و میدانیم که قضاوتکردن کار خیلی بدی است. درست مثل جملهی دروغگو دشمن خداست!
چرا قضاوت میکنیم؟
شاید برای درک این موضوع لازم باشد برگردیم به دوران اجدادمان! یعنی زمانی که هر اتفاقی میتوانست یک خطر بزرگ باشد. امروز وقتی در حال قدمزدن هستیم و میبینیم چند نفر به سمت ما میآیند، به احتمال زیاد نمیترسیم؛ احتمال میدهیم میخواهند از کنارمان عبور کنند. ولی اگر در دوران اجدادمان این اتفاق میافتاد، احتمال این که آنها قصد جان ما را کرده باشند، خیلی بیشتر بود! پس اگر در آن دوران زود قضاوت نمیشد، احتمالا حفظ بقای انسان به مشکل میخورد. به همین خاطر، قضاوت، کمک بزرگی بود به بقای ما.
ولی خب دنیای امروز ما نیازی به این سطح از قضاوت ندارد. البته امیدوارم منظورم را اشتباه متوجه نشده باشید، شما همین حالا هم در حال قضاوتکردن هستید! مثلا قضاوت میکنید که آیا ادامهی متن را بخوانید یا نخوانید. شاید هم با دیدن تصویر من در این کتاب به ذهنتان فکرهایی خطور کرده باشد که من چه جور آدمی هستم...
به هرحال، ما در هر لحظه داریم قضاوت میکنیم؛ و اصلا این موضوع، اجتنابناپذیر است و انگار که لازمهی بقای ماست.
با همهی اینها بعضیوقتها قضاوتکردن نهتنها هیچ فایدهای ندارد که باعث میشود مشکلات بیشتری هم برایمان پیش بیاید (درست مثل دو داستانک بالا)؛ و برای همین اگر میخواهیم یک فرد دوستداشتنی باشیم، باید کاری کنیم قضاوتهای ما در کنترل خودمان باشند؛ چون خیلی از مواقع، شرایط آنطور که فکر میکنیم، نیستند.
راهکارها
در ادامه چند راهکار برای کنترل این ویژگی مطرح میکنم. مطمئن باشید اگر این روشها را رعایت کنید؛ اولا شخصیتی کاریزماتیک و جذاب در نزد دیگران خواهید داشت و البته بیهیچ تردیدی دوستداشتنیتر خواهید بود.
یک سوال فوری
بهتر است هر وقت متوجه میشویم داریم قضاوت میکنیم، این سوال را از خودمان بپرسیم:
آیا اصلا قضاوتکردن در این مورد کمکی به ما میکند یا نه؟
فرض کنید در تاکسی، فردی کنارمان نشسته است و دارد با موبایلش با شخص دیگری صحبت میکند. ذهن ما محض کنجکاوی، تمایل دارد گفتوگوی طرف مقابل را هم تکمیل کند و نتیجه کاملا مشخص است! تکمیلکردن حداقل نصفی از گفتوگو؛ بدون شناخت طرف مقابل و همچنین پیشزمینههای گفتوگو!
در این شرایط شاید لازم باشد فورا یک سوال کلیدی از خودمان بپرسیم:
قضاوتکردن در این مورد چه کمکی به بهترشدن زندگی من یا دیگران میکند؟
تکمیل اطلاعات
حالا فرض کنید جواب سوال بالا طوری بود که قضاوتکردن کمکمان میکرد؛ مثلا شخصی که دارد با موبایل حرف میزند؛ کارمندتان است که در ساعت کاری، موبایل به دست گرفته و گرم صحبت است!
در این شرایط معمولا مغز قضاوتکنندهی ما وارد عمل میشود و بدترین قضاوت ممکن را میکند! مثلا میگوید ببین این کارمند چقدر بیفکر و بیمسوولیت است که در ساعت کاری که برایش حقوق میگیرد، دارد کارهای شخصیاش را انجام میدهد.
خب شاید همهی اینها یک تصور اشتباه باشند و عملا ما بدون داشتن کل اطلاعات، داریم قضاوت میکنیم. یکی از بهترین کارهایی که میتوانیم انجام دهیم، تکمیل اطلاعات است. تا وقتی از دید فرد دیگری به داستان نگاه نکنیم و اطلاعاتمان را تکمیل نکنیم، نمیتوانیم کل داستان را ببینیم و در نتیجه وضعیتی پیش خواهد آمد که در ادامه میخوانید!
شاید برایتان جالب باشد بدانید در آن مثال که کارمند ما در حال صحبت با موبایل است، این کار را به خاطر قطعشدن تلفن دفتر انجام داده. تلفن دفتر را روی موبایل شخصیاش دایورت کرده و چند روزیست که عملا در ساعت استراحت خود در خانه هم تلفنهای دفتر را جواب میدهد!
ایجاد تفاوت بین رویداد و احساس
یکی از مهمترین کارهایی که ما برای درست قضاوتکردن باید در نظر داشته باشیم، تفاوت قائلشدن بین رویداد و احساس است.
مثلا فرض کنید با کسی قرار دارید و او دو مرتبه است که چهل دقیقه تاخیر دارد.
در اینجا ما معمولا فرقی بین تصور و احساسمان قائل نمیشویم و خیلی راحت میگوییم آن فرد به ما بیتوجه است؛ در صورتی که اگر ما بین رویداد و احساسمان تفاوت قائل میشدیم، میتوانستیم احساس خیلی بهتری داشته باشیم. در این حالت، رویداد این است که این دوست، دوبار، حدود چهل دقیقه تاخیر داشته است و احساسم میگوید او به من بیتوجه است (احتمالا متوجه شدهاید همین الان هم فقط با جداکردن رویداد و احساس، حس خیلیخوبی
داریم).
وقتی ما بین این دو، تفاوت قائل میشویم، حتما نوع برخوردمان هم فرق خواهد کرد و به همین خاطر وقتی میخواهیم در این مورد با دوستمان صحبت کنیم، دیگر نخواهیم گفت، «تو چرا به من بیتوجهی»؛ بلکه چون بین احساس و رویداد، فرق میگذاریم، خواهیم گفت، «الان دوبار است که من حدود چهلدقیقه منتظر شما میمانم. دلیل خاصی دارد؟».
شاید برایتان جالب باشد بدانید که چند وقت قبل، دقیقا همین شرایط برای من پیش آمد و وقتی این سوال را از یکی از دوستان پرسیدم، به من گفت، «اصلا قرار ما این ساعت نبوده!».
قرار ما نیم ساعت بعد بوده و البته این دوست به احترام ملاقاتمان دهدقیقه هم زودتر میآمده است! (این موضوع را باور نمیکردم تا اینکه او پیامک ساعت قرار را که من برایش فرستاده بودم، به من نشان داد و فهمیدم تصورم کاملا اشتباه بوده است). حالا فرض کنید در این شرایط بهجای گفتن رویداد، به دوستم احساسم را میگفتم! اینکه به من بیاحترامی و بیتوجهی میکند...
قطعی صحبت نکنیم؛ بهخصوص با دیگران
یکی دیگر از تکنیکهای بسیار کاربردی این است که در زمان قضاوت تا حد ممکن، قطعی صحبت نکنیم. مثلا بهجای این که بگوییم، «تو همیشه به من بیتوجهی»؛ میتوانیم بگوییم «به نظرم تو به من توجه کافی نداری. اشتباه احساس میکنم؟». وقتی قطعی صحبت کنیم، احتمال اشتباه وجود دارد و به همین خاطر اگر به صورت غیرقطعی صحبت کنیم، حتی اگر اشتباه هم کرده باشیم، کسی سرزنشمان نخواهد کرد.
- انتشارات نگاه نوین
- قطع رقعی
- سال انتشار ۱۳۹۸
- جلد شومیز
- نوبت چاپ دوم
- وزن 173
- موضوع ارتباط, جنبه های روانشناسی
- شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۹۱۳-۲۶-۹
- نویسنده محمدپیام بهرام پور
- تعداد صفحات 139