معرفی کتاب «کشف ثروتمند درون شما»:
تقدیم به کسانی که احساس می کنند در اعماق وجودشان یک گنج بزرگ و پنهان دارند. گنجی که اگر کشف شود وبه کنترل درآید،میتواند چنان قدرت وسیعی را آزاد کند که در عمق وجود ما نفوذ کند والهام بخش این موضوع باشد که فقط به فکر توان تازه فاش شده و بیدار شده مان باشیم. امید است کتاب”کشف ثروتمند درون شما:هفت کنج پنهان وجودتان“قلب شمارا باز کند و الهام بخش ذهن تان به سوی احتمالات و دستاوردهای جدیدتر و بزرگتر باشد.
آیا این کتاب برای من مناسب است؟
اگر به دنبال کشف گنج های درونیتان هستید،این کتاب برای شما نوشته شده است!
در بخشی از کتاب «کشف ثروتمند درون شما» می خوانیم:
یک پزشک به من مراجعه کرد و پرسید آیا میتواند مرا بهعنوان مشاور استخدام کند تا در کار طبابتش کمکش کنم؟ وقتی از او پرسیدم دوست دارد به چهچیزی برسد، گفت کارش به آن اندازهای که میخواهد گسترده نیست و فکر میکرد من همان مردی هستم که همهچیز را تغییر میدهم؛ ولی چند مورد دیگر وجود داشت که باید اول از او میپرسیدم.گفتم، «بسیار خب! شما الان در چه زمینهای موفق هستید؟».جواب داد، «فکر میکنم متوجه حرفم نشدید. من میخواهم موفق باشم و بههمین خاطر است که به شما نیاز دارم».به او اطمینان دادم، «بله متوجه حرفتان شدم. سوالم این است که در حال حاضر در کدام بخش از زندگیتان موفق بودهاید؟».اصرار میکرد، «اما من موفق نیستم!».من هم با همان تاکید جواب دادم، «بله شما موفقید! خوب دقت کنید. شما همینالان هم بر اساس سلسلهمراتب ارزشهای خودتان موفق هستید». شما که کتاب را تا اینجا خواندهاید، میتوانید حدس بزنید در ادامه چه گفتم. ادامه دادم، «اینبار با دقت نگاه کنید. قبلا در کدام حوزه از زندگی موفقیت را تجربه کردهاید؟».کمکم داشت متوجه منظورم میشد: موفقیت محدود به عرصهی دستاوردهای حرفهای نیست.جواب داد، «ازدواجم بسیار فوقالعاده است. من و همسرم رابطهی فوقالعادهای داریم، ده سال است ازدواجکردهایم و هنوز هم همدیگر را دوست داریم. فکر میکنم این یکنوع موفقیت باشد».پرسیدم، «دیگر در کجا موفقید؟».چشمانش برقی زد و گفت، «من و پسرم هم رابطهی بسیار خوبی داریم. من مربی بیسبالش هستم و تیم ما شاید امسال پیروز شود. اوقات بسیار خوبی را با هم داریم و او واقعا در وضعیت خوبیست. ما هم در زمین بیسبال و هم در خانه صمیمی هستیم».بلافاصله گفتم، «دیگر کجا؟».گفت، «مادر همسرم با ما زندگی میکند و ما او را دوست داریم. همهی ما با هم خوب کنار میآییم و دیدن اینکه پسرم چنین پیوند محکمی با مادربزرگش برقرار میکند، بسیار ارزشمند است. خانوادهی ما فرازونشیبهایی دارد، ولی ما میتوانیم از هر طریقی همدیگر را دوست داشته باشیم. اکثر مردم چنین نیستند، مگر نه؟ من در ضمن یک رهبر غیرروحانی در کلیسا هستم و بعضیاوقات کلاسهایی را برای مردم برگزار میکنم و بازخورد خوبی میگیرم. اینها هم موفقیت هستند».تشویقش کردم و جواب دادم، «میبینید که در زندگیتان موفقیتهای زیادی داشتهاید؟».
سرش را تکان داد و ادامه داد، «چمنزار و باغ من هم رونق دارند. ما آن را بهعنوان یک پروژهی خانوادگی انجام میدهیم و این یکی از کارهاییست که همهی ما به آن افتخار میکنیم. این نوع دیگری از موفقیت است، درست است؟».
گفتم، «کاملا؛ حالا بگذارید یکچیز را توضیح دهم: اگر احساس میکنید شکست خوردهاید و به همان اندازه که دوست دارید موفق نیستید، حتما دستاوردهایتان را با شخص دیگری مقایسه میکنید. شما خودتان را با چهکسی مقایسه میکنید که بهنوعی خودتان را آدم ناموفقی میدانید؟».
گفت، «فکر کنم خودم را با این پزشکی که در بالای تپه زندگی میکند، مقایسه میکنم. او یک خانهی بزرگ، ماشینهای گرانقیمت و چیزهای دیگر دارد».
گفتم، «خب، اینها میتوانند چیزهای خوبی باشند؛ ولی یک سوال دارم: رابطهاش با همسرش چگونه است؟».
گفت، «بهزودی برای بار دوم طلاق میگیرد».
«رابطهاش با بچههایش چطور است؟»
«چندان جالب نیست؛ یک پسرش به موادمخدر روی آورده و پسر کوچکترش مشکلات رفتاری دارد.»
«خب، حیاطشان چطور است؟»
«حدس میزنم چمنها مرتبا چیده میشوند و هیچچیز هرزی رشد نمیکند. آنها به یک باغبان پول میدهند تا از آن نگهداری کند. مطمئنم آنها حتی نمیدانند آنجا باغچهای هم وجود دارد.»
«رابطهاش با خانوادهی همسرش چطور است؟»
«در این مرحله، من فکر میکنم او هر کاری برای دوری از هر دو خانواده انجام داده است؛ با هیچکدام کنار نمیآید. فکر نمیکنم الان حتی با هم حرف بزنند.»پرسیدم، «آیا میبینید که این مرد، بر اساس سلسلهمراتب ارزشیاش، فقط یکنوع موفقیت دارد و شما مجموعهای کاملا متفاوت از ارزشها دارید و در نتیجه در زمینههای مختلف در زندگیتان موفق هستید؟».سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت، «حالا که به آن اشاره کردید، بله متوجه شدم».پرسیدم، «حاضری موفقیتهایت را قربانی کنی تا موفقیتهای او را داشته باشی؟».سرش را تکان داد و گفت، «بههیچوجه».درحالیکه به مکالمهمان ادامه میدادیم، به این دکتر توصیه کردم توجه کند میزان موفقیتش در عمل و زندگی خود نتیجهی مستقیم ارزشهای خودش بوده است. به او گفتم، «این موضوع غیرمنطقیست که موفقیتهایمان را دستکم بگیریم و موفقیتهای دیگران را بزرگ بدانیم. معنایش این نیست که نتوانید موفقیتتان را در هر زمینهای گسترش دهید یا از موفقیت دیگران استقبال کنید، بلکه به این معناست که شما نمیخواهید مفهوم موفقیتتان را محدود کنید، خودتان را دستکم بگیرید یا خود را با دیگران مقایسه کنید. تمام اینها بهوسیلهی سلسلهمراتب ارزشهایتان تعیین میشود».در پایان حرفهایمان این آقا کاملا از نظر روحی متحول شده بود و میتوانستم اشکهای شوق او را ببینم. میگفت، «واقعا آنچه را كه در حالحاضر دارم، بر هر چیز دیگری ترجیح میدهم. خانوادهی من، خانهی من، کلیسای من... آنها را با هیچچیز عوض نمیکنم». به من لبخند زد و بعد، پرسید، «ولی آیا راهی هم وجود دارد که کمکم کنید تا بتوانم کسبوکارم را توسعه دهم؟».البته راهی وجود داشت و این بزرگترین نقطهی شروع بود: آگاهی از قدردانی واقعی برای آنچه همینحالا داشت و برای موفقیتهایی که قبلا تجربه کرده بود. حالا آماده بود دیگر خودش را دستکم نگیرد و به موفقیتهایش افتخار کند. گنج واقعی همان چیزی بود که پیدا کرد: اگر شکرگزار چیزی باشید که همینحالا دارید، به دستاوردهای بیشتری خواهید رسید که بهخاطرشان شکرگزار باشید!بههمین ترتیب، وقتی برای مشاوره با یک شرکت بزرگ با تکنولوژی بالا در هوستون استخدام شدم، متوجه شدم حدود هفتادوپنج درصد افرادی که در آنجا کار میکنند، از کاری که انجام میدهند، خسته شدهاند. در ضمن متوجه شدم کار من این نبود که به همه انگیزه بدهم تا کارشان را دوست داشته باشند، بلکه در عوض باید کمکشان میکردم تا بفهمند چهچیزهایی به آنها شور و شوق میدهد. وقتی کارم در آنجا تمام شد، بعضیها به این نتیجه رسیدند که باید شرکت را ترک کنند و بقیه تصمیم گرفتند متمرکز شوند؛ بعد از این تغییر، شرکت رشد کرد.یادتان باشد کسانی که رفتند «شکستخورده» نبودند و در ضمن شرکتی که آنها ترک کردند، دچار شکست نشد. این افراد واقعا فهمیدند دوست دارند در کجا باشند و جای موردنظرشان این شرکت نبود. آنها با ارزشهایشان ارتباط برقرار کردند و دیدند که زمانش فرا رسیده است که روی چیز دیگری تمرکز کنند. همیشه الهام شما را بهسمت ثابتماندن سوق نمیدهد؛ در واقع، اغلب شما را بهسمت موردی بزرگتر سوق میدهد. دنبالنکردن چیزی که به شما الهام شده است، «بار اضافی»، «غیرضروری» و «سربار» ایجاد میکند؛ یعنی همان چیزی که هیچ کارفرمایی نمیخواهد در سازمانش داشته باشد. اساسیترین فعالیتها از سوی افرادی انجام میشود که عاشق کارشان هستند.مواردی که در ادامه میآید، تمریناتی هستند که میتوانید برای خودتان انجام دهید یا به کارمندانتان ارائه کنید. این همان کاری بود که من در شرکت آیبیام انجام دادم. این تمرینها کمکتان میکنند زندگی کاریتان را با آنچه برایتان از همه چیز مهمتر است، منطبق کنید.
{files}
{/files}
- تعداد صفحات 220
- انتشارات نگاه نوین
- قطع رقعی
- سال انتشار 1400
- جلد شومیز
- نوبت چاپ اول
- وزن 215
- نویسنده جان دمارتینی
- موضوع خودسازی
- شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۹۱۳-۷۳-۳
- مترجم شکوه فریدفر
0.0 از 5
0
0
0
0